جدول جو
جدول جو

معنی کار مز - جستجوی لغت در جدول جو

کار مز
از توابع ولوپی واقع در منطقه ی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارآمد
تصویر کارآمد
کاردان، کارآزموده، شایسته، کسی که کارها را به خوبی انجام می دهد، چیزی که به کار آید و سودمند باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که از سوزاندن قند یا شکر به دست می آید و در تهیۀ بستنی، نوشابه، کیک و مانند آن به کار می رود، قند سوخته، شکر سوخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
پولی که کسی در ازای کاری که انجام داده می گیرد، مزد کار، اجرت، حق العمل، ویژگی کارمند غیررسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
کارگشا، مشکل گشا، چاره جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارورز
تصویر کارورز
کارآموز، پیشه گر، صنعتگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارآموز
تصویر کارآموز
کسی که در حال یاد گرفتن کاری است، دانشجویی که برای کسب مهارت و تجربه در رشتۀ تحصیلی خود در جایی کار می کند، کسی که به دیگری چیزی می آموزد، تعلیم دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار آب
تصویر کار آب
شراب خواری، می خوارگی به افراط، برای مثال بس بس ای دل ز کار آب که عقل / هست از آب کار او بیزار (خاقانی - ۱۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار گل
تصویر کار گل
کار ساختن گل برای ساختمان، کار بنّایی، کار ساختمان، گل مالی، برای مثال یکی بندۀ خویش پنداشتش / زبون دید و در کار گل داشتش (سعدی۱ - ۱۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
وکیل، مهندس، خدمتکار و مانند آن، کارگشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
اجرت، حق العمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاک پز
تصویر کاک پز
آنکه نان کاک پزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآمد
تصویر کارآمد
آنکه کارها را به نیکوئی انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
کاردان کار آزموده مجرب، آنکه کارها را بنیکویی انجام دهد، شی قابل استعمال
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که مشغول آموختن کاریست. توضیح فرهنگستان این کلمه را بجای پذیرفته است، دانشمند مطلع، حاذق مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه زود امور را حل و فصل کند کسی که بسرعت و خوبی کاری را انجام دهد، بر هم زننده کار: (از دو کونم قطع سودا کرد و در خونم نشاند هست تیع غمزه هایت کاربر هم کار ساز) (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
مزدی که برای کاری دهند اجرت حق العمل، حق العمل بانک برای وصول و ایصال طلب مشتریان (از قبیل سفته ها بروات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار رس
تصویر کار رس
کسی که بکارها برسد آنکه کار را راه اندازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کن
تصویر کار کن
آنکه بکار پردازد کسی که کاری ورزد کارگر مقابل کار فرما: (کار کن هست کار فرما نیست) (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم)، عامل کار گزار: (تا غایت که ضریبه خراج در ایام عمال و گماشتگان و کار کنان ماکان بن کاکی... بدویست دینار برسید - 3. {عامل موثر، عضو اداره یا موسسه ای عضو (بدین معنی جمع آن (کارکنان) مستعمل است)، دفتر دار جمعیتی که تحت ریاست زمیندار میباشد، مسهل منضج مقابل جوشانده، بادوام: قماش کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه کاری دارد، خدمتکار، کسی که در موسسه یا اداره ای بکاری مشغولست عضو، کار آمد لایق کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار نگ
تصویر کار نگ
چرب زبان زبان آور فصیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار ورز
تصویر کار ورز
آنکه بکاری اشتغال دارد کار کن کارگر: (یکی کار ورز و دگر گرز دار سزا وار هر کس پدیدست کار)، دانشجوی پزشکی که امتحان مسابقه را گذرانده در بیمارستان بدستور سر پزشک کار میکند انترن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که در حرارتهای زیاد از ساکاروز یا قند بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار مغز
تصویر چار مغز
گردو گردکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار مزدی
تصویر کار مزدی
منسوب به کارمزد کسی که کارمزد گیرد مقابل روز مزدی
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که کارهای دیگران را انجام دهد: کار گشای، نیک انجام دهنده امور عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآموز
تصویر کارآموز
کسی که مشغول آموختن کاری است، دانشمند، مطلع، حاذق، مجرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارآمد
تصویر کارآمد
((مَ))
شایسته، کاردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
((مِ))
قند سوخته، ماده ای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی به دست آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارورز
تصویر کارورز
((وَ))
آن که به کاری اشتغال دارد، کارکن، دانشجوی پزشکی که در بیمارستان به دستور سرپزشک کار می کند، انترن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
((مُ))
اجرت، حق العمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
چاره جو، مشکل گشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارآمد
تصویر کارآمد
مفید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
تاثیر گذار، مثمر ثمر، آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارآمد
تصویر کارآمد
Efficient
دیکشنری فارسی به انگلیسی